۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه

دیگر بس است، تو محکوم به فنا هستی نه من

آهنگ شاهین نجفی را گوش دادم و در آن هیچ اهانتی ندیدم. مگر اینها خود بر در و دیوار شهر نمی نویسند که "االهم به حق ثامن الحجج، عجل لولیک الفرج". مگر این خواننده چیزی به جز این گفته؟ اصلا اگر هم گفته، مگر اینها اندیشه ی من، گفتار من، و خود مرا پاس می دارند؟ مگر اینها مرا نجس نمی دانند؟ چطور برنمی تابند که کسی بگوید بالای چشمشان ابروست. به چه حقی برای دیگران حکم مرگ صادر می کنند؟ این کشور چه خرابه ای شده است که یکی برای قتل یک انسان 120 میلیون تومان و دیگری 10 میلیون تومان پاداش در نظر می گیرند؟ ای مردم! یادتان هست با ترانه ی مظلوم چه کردند؟ آخر خودخواهی وحماقت تا چه اندازه؟ راست یا دروغ یکی درب را بر بدن دختر پیامبرشان کوبید تا 14 قرن بر سر می زنند و بر پشت شیشه ی ماشینشان می نویسند که "ما منتظر منتقم فاطمه هستیم". از که می خواهید انتقام بگیرید؟ از من؟ از شاهین؟ از سهراب؟ اصلا من انتقام ندا را، انتقام امیدرضای عزیز را، انتقام فرزاد کمانگر را از که بستانم؟ مگر من چادر از سر ظاهر ناموزون و چندش آورشان می کشم که اینها بر من حکم می کنند و ناسزا می گویند که چادر بر سر کنم! مگر من بر سر و پشت آن مردک زن باره که مرام و مسلکش صیغه کردن است، سنگ و شلاق می زنم که اینها مرا در کنج خانه ام می پایند و دهانم را می بویند؟ مگر من در نمایش فیلم سراسر دروغشان اخلال می کنم که اینها با سنگ و زنجیر کل سینما را ویران می کنند و فیلم محبوب مرا به پایین می کشند؟ اینها هرکاری را با زن غیرمسلمان روا می دانند و به دختربچه نظر دارند و در نهایت با بی شرمی اتفاق را ناشی از اختلاف فرهنگی می خوانند. دیگر بس است. ای کسانی که چنبره ی اختابوسی بر خاک و جان و آئین من انداخته اید: من در مقابل فریبکاری های شما می ایستم و اجازه ی تحمیق بیش از پیش را نمی دهم. شما دروغ می گویید، شما به هیچ چیز اعتقاد ندارید و رفتارتان به هیچ آئین آسمانی شباهت ندارد. من هر آنچه از آئینی را که صافی گلپایگانی مبلغ آن است ننگین می دانم. من با تمام وجود سیاهی ظاهرتان و پلیدی خلوتتان و ریاکاری و دروغ در گفتار و کردارتان را در می یابم و هرگز، هرگز آنچه را که به دروغ مقدس می خوانید پاس نمی دارم.