راستش همین حالا داشتم فکر می کردم که کارهایی که ما سبزها انجام می دهیم، خیلی عجیب است. اگر 2 ماه قبل از انتخابات کسی به من می¬گفت که برای رسیدن به آزادی باید روسری سر کنم، می گفتم: "مگر من دیوانه ام، مگر من مسخره هستم!" اما من اینکار را کردم. همینطور کارهای دیگری هم انجام دادم که حتی فکرش را هم نمی کردم. چه کسی فکر می کرد که امید شریف عکس خمینی در دست بگیرد! یا تخم مرغ رنگی درست کند! خیر سرم، مثلا من برای خودم کسی هستم! چی کسی فکرش را می کرد که من دوره بیفتم و در میان مردم سی دی توزیع کنم! یا شعار بنویسم. من و خیلی از بچه های جنبش سبز این کارها را کردیم. الله اکبر گفتیم، در نماز جمعه شرکت کردیم. نبودید ببینید که یکی از دوستان ارمنی من چه الله اکبری می گفت. تازه حالا می خواهد در محرم هم کولاک کند. یاد زنان جنبش که می افتم گریه ام می گیرد. دخترکانی که پر از غرور و تکبر دخترانه بودند را دیدم که چطور فروتنانه دوشادوش مردان فریاد می زدند، می دویدند، زمین می خوردند، باتوم می خوردند، لگد می خوردند. اینها همان زنانی هستند که یک سال پیشتر در مقابل تذکر مامورین گشت ارشاد سرخ و سفید می شدند و صدایشان در نمی آمد و بعد در خلوت می گریستند. در تظاهرات 16 آذر در دانشگاه تهران، دختری را دیدم چادری! از ظاهرش معلوم بود که بسیار مذهبی است. رفته بود جلو، "مرگ بر دیکتاتور" را فریاد می زد. وقتی اراذل و اوباش بسیجی به او حمله کردند، چادر از سرش افتاد، اما او انگار نه انگار، می دوید و داد می زد "مرگ بر دیکتاتور".
رفتار این دختر، رفتار من و تو، فقط از یک دیدگاه قابل درک است. ما عاشق هستیم. اگر تا به حال عاشق شده باشید، می دانید؛ عاشق برای رسیدن به عشقش هرکاری می کند، بدون اینکه به غرور خود، به هزینه کارش، به خودش فکر کند. عاشق اگر بشود جانش را برای عشقش فدا می کند، چنان که دوستانمان جانشان را برای آزادی فدا کردند.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر