همین الان عکس زهرا بهرامی را می دیدم، همانجا که دخترش را بغل کرده. این مادر امروز صبح اعدام شد و دخترش حالا پر از درد و نفرت است. این وسط من کجا بودم؟ خوب یادم می آید. دیشب، وقتی هنوز آن مادر زنده بود، من و تو داشتیم بازی می کردیم. یکی می گفت موسوی خوبه، یکی می گفت موسوی بده. مزدورهای رژیم هم به ریش هر دوی ما می خندیدند و آن پشت طناب دار را آماده می کردند. وای بر من. وای بر من که حتی اتحادی را که با خون ندا و ترانه بدست آمده پاس نمی دارم. دوست من! بیا بس کنیم. هرطور که می خواهی با رژیم فاسد و خونخوار اسلامی، با خامنه ای، با بسیج و سپاه مبارزه کن. هرطور که می خواهی. فقط آرام ننشین. ما با هم یک هدف داریم.
۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه
وقتی من درگیر بازی خوب/بد بودم، او را اعدام کردند
برچسب ها:
زهرا بهرامی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر