۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

باشه! انقلاب نمی کنم، اما با عزمی راسخ تر و با تسلط بر احساس خود به مبارزه ام ادامه می دهم و پیروز می شوم

تحمل حرکت تدریجی سخت است، شاهد جان دادن ندا و شاهرخ بودن آدم را دیوانه می کند، تحمل فوران خون از صورت ندا و دست و پا زدن شاهرخ زیر ماشین پلیس وطن خودم سخت است، اما من می توانم، من بر غضبم غلبه می کنم، تا نهال جنبش سبزم، تا امیدم صدمه نبیند. خشمم را درون می ریزم، شب در کنار دریا فریاد میزنم، یا در دل صحرا، یا در عمق جنگل، داد می زنم، بالش را بر روی دهانم می گذارم و فریاد می زنم. اما دست به خشونت نمی برم، نکند بهانه به دست دژخیمان دهد. کودتاگران آرزوی عصبانی شدن مرا به گور می برند. همین امروز بطری و پارچه و بنزینی را که برای روز مبادا ذخیره کرده بودم، دور می ریزم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر